loading...

آرامگاه نانوشته ها ; نیلی

بازدید : 1
شنبه 26 بهمن 1403 زمان : 2:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آرامگاه نانوشته ها ; نیلی

خودم را در قفسم حبس کرده‌ام. خودم را محدود کرده‌ام تا به موفقیت اجباری برسم. آخرش که چه؟ می‌ارزد خودم را نابود کنم؟ می‌ارزد اجازه بدهم چیزی که حق من است را به زور از من بگیرند؟ واقعا می‌ارزد؟ احساس امنیت درون من گم شده است حتی می‌ترسم افکارم را بر روی کاغذ بیاورم چون زیر سوال می‌روم تا احساس گناه وشرم به من دست دهد. زیر سوالاتی همچون "مگر چه نداری؟" "چه چیزی در زندگی ات کم است؟" "مگر شب‌ها بدون سقف و با گرسنگی می‌خوابی؟" خانواده ام را بهترین می‌نامم اما چنینحس می‌کنم. شاید مشکل از من است و زیاده روی می‌کنم. شاید واقعا لیاقتم همین است. ظرفیت چیزی را ندارم یا حقش را ندارم، نمی‌دانم. من فقط خسته‌ام. حتی اجازه ندارم اشک بریزم... چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟

بازدید : 4
چهارشنبه 16 بهمن 1403 زمان : 22:57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 5
چهارشنبه 16 بهمن 1403 زمان : 22:57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آرامگاه نانوشته ها ; نیلی

سال ورودم به بیان را به یاد دارم، سال 1400. احتمالا اواخر تیرماه بود که تصمیم گرفتم وارد این کامیونیتی بشم (ببخشید فردوسی). دوران شاید خجالت‌آوری بود اما توانایی دگرگون خاطرات قشنگی را در ذهنم داشت و ایجاد کرد. دوستانی داشتم که آمدند و رفتند و من از یادشان فقط مطالب، قالب و شوخی‌های درون بلاگشان یادم است متاسفانه در یادآوری اسامی‌افراد ناتوانم امیدوارم من را ببخشند. خلاصه که زمانی که به اینجا آمدم یک دختر ساده دوم راهنمایی یا شاید اول راهنمایی بودم و علاقه شدید من به کیپاپ من را با بیان آشنا کرد. شاید دیگر علاقه من به کیپاپ بها نمی‌دهد اما از آن متنفر نیستم(همچنان گوش می‌دهم). فقط تغییر کرده ام. همه جوره. حتی طرز تایپ من هم همینطور. اینجا مرده است و نبود حضورم بیشتر به آن دامن میزند چون دوران اوجش تمام شده. من سال دیگر کنکور دارم و باورم نمی‌شود اینقدر دارم زود بزرگ می‌شوم. اینجا برایم تجربه داشتن یک بلاگ را رقم زد که بسیار شیرین بود و بعد از آنموفقیتم برای تغییر رشته (از تجربی به ریاضی-فیزیک)انجام شد چون من عاشق و خوره تکنولوژی هستم. ناگفته نماند که همزمان از آن هم می‌ترسم که نود درصد آن مربوط به کاربران آنلاین و aiمی‌شود... من پیشرفت‌ها و پسرفت‌هایی داشته ام اما به خدا و خودم التماس میکنم به هدف وآرزویم برسم هرچند اینجا نام و نشانی از آن نمیبرم مگرکه به آن رسیدم و برای نشان دادن آن به اینجا سر بزنم. راستش امیدوارم نوشتن را مثل من شروع نکنید من در نوشتن بشدت عجیب هستم و شاید سر و گردنی از اوسوما دازای داشته باشم (به گرد پای استاد نمی‌رسم) به علاوه اینکه موقع ویرایش متن به این شاخه و آن شاخه پریدنم خیلییی بیشتر پی بردم و یکی از باگ‌های مغزم است به بزرگی خودتون ببخشید تروخدا. بگذریم قالب حتماعوض می‌شود و هر چند ممکن است دوباره اینجارا فراموش کنم چون هیج چیز هیچوقت همانند قبلش نیست!

با آرزوی موفقیت برای افراد با لیاقت.

- ارادتمند، نیلوفر.

بازدید : 5
چهارشنبه 16 بهمن 1403 زمان : 22:57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آرامگاه نانوشته ها ; نیلی

درود‌‌‌ای دوست دار علایقت ! بیا و یادی از ما کن تروخدا !!

ببین خبر مبر زیادههههههه باید طومار بنویسم واستون فقط بدونید حالم خوبه و دارم برای نهایی خیلی قدرتمند تلاش میکنم

علایقم و آرزو‌هام و هدف‌هام جوری تغییر کرده و اینجا نگفتم که عمرا باورتون بشه !!!

جدا از برنامه‌هایی که ممکنه (میخوام قیدم بشه حتمااا!!) برای اینجا دارم میخوام توی تابستون یه کارایی انجام بدم که باورتون نشهکیف کنید D:

عاشق بارونم یعنی ببین دیوونه بارونم اصلا فکر کنم عاشقش شدم (شاید یه آهنگ نوشتم در این مورد )

عاشق تایپ کردنم شاید باورتون نشه از نوشتن با خط این چه کوفتیه خیلییییی بهتره

راستی از شما چه خبر ؟؟ دلتنگتونم حسابیییی

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 101
  • بازدید کلی : 139
  • کدهای اختصاصی